101478-کتاب راز سربند-نشر شهید کاظمی

21,000 تومان

موضوع: دفاع مقدس
نویسنده: فاطمه دولتی
شابک: 9786222850289
نوع جلد: نرم
قطع: رقعی
تعداد صفحات: 160
سال انتشار: 1400
ناشر: شهید کاظمی

4 عدد در انبار

روایت زندگی شهید علی اکبرجمراسی

شهید «علی‌اکبر جمراسی» در 3فروردین‌ماه1347 در روستای تلخابِ اراک به دنیا آمد. او مانند بسیاری از همسالانش خود را به‌عنوان نیروی داوطلب به جبهه رساند. وی در درهشت سال دفاع‌مقدس حضور جدی داشت و در عملیات‌های زیادی شرکت کرد، موقعیت‌های خطرناکی را از سَر گذراند و در واحدِ اطلاعات‌عملیات یک نیروی کارآمد شد؛ اما با سابقۀ 85ماهه حضور در خط‌مقدم به آرزویش یعنی شهادت نرسید. شهیدجمراسی همراه دیگر دوستانش، واحد اطلاعاتِ سپاه قم را سروسامان بخشید و توسعه داد. او که در تفحص شهدا هم نقشی پررنگ داشت، آخرین روزِ از تیرماه سال1390، زمانی که فقط چند ماه تا بازنشستگی فاصله داشت همراه تعدادی از دوستانِ پاسدارش برای ماموریتی راهی سردشت شد. درست وقتی که هیچ‌کس انتظار نداشت او شهید شود، حین ادامه عملیات پاکسازی منطقه از لوث وجود گروهک‌تروریستی پژاک به‌علت برخورد خودرو با تله انفجاری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

گزیدۀ متن:

خاک‌ها کنار رفت. همان شلوار سپاه و پیراهن کار، همان قد بلند. هرچند صورتش مشخص نبود؛ اما با مشخصاتی که داشتند مو نمی‌زد. بغض محمد زودتر از همه ترکید. رضا خاک‌ها را در مشتش فشرد. اکبر چانه‌اش لرزید؛ اما بغضش را قورت داد. خودش بود، شک نداشت. آذرنگ جلوی رویشان بود. آسمانی زیر خاک. بچه‌ها تابوت آوردند. اکبر لب‌های خشکش را روی‌ هم فشرد و از این خشکی آتش گرفت. از دلش گذشت در گرمای مرداد، آن روز عملیات، آذرنگ طعم آب را چشیده ‌یا نه؟ پیکر آذرنگ را گذاشتند درون تابوت. صدای هق‌هق محمد، گرمای سر ظهر، پلاکی که رضا با الک کردن خاک‌ها پیدا کرده بود، همه و همه غربت بی‌اندازه‌ای در فضا تزریق می‌کرد. هیچ‌کس در حال خودش نبود. اکبر خاک‌ها را کنار می‌زد شاید چیزی جا مانده بود؛ استخوانی، دفترچه‌ای… مادر آذرنگ جوان رعنایش را فرستاده بود و حالا مشتی خاک و لباس و استخوان و پلاک تحویل می‌گرفت. مگر می‌توانست بی‌خیال این بچه‌ها باشد؟ مگر می‌شد فراموششان کند و بچسبد به زندگی؟ عراق هنوز هم مانع تفحصشان می‌شد.

وزن 300 گرم