ستون 1453
مسلم ناصری در این رمان ضمن نقل وقایع تاریخی و بیان حالوهوای راهپیمایی اربعین در سالهای اخیر سفری داشته در زمانه «اثیب یمانی» و در امروز ما که در ادامه این دو سفر مکانی و زمانی با هم تلاقی پیدا کرده و نهایتاً در عشق پاگیر خواهند شد. مسلم ناصری پیش از این داستان موفق «باغ طوطی» را در انتشارات کتاب جمکران چاپ کرده و «ستون ۱۴۵۳» دومین اثری است که از او در این انتشارات منتشر میشود. گفتنی است انتشارات کتاب جمکران نخستین رمان درباره پیادهروی اربعین با نام «اربعین طوبی» را نیز در سال۹۵ روانه بازار کرده بود.در معرفی کتاب آمده است: «در شبی سراسر تب و لرز، راوی از دو جوانی میگوید که جنازه پدر را به دوش کشیدهاند تا به دوستی برسانند که بر بلندای کوهی بر کناره دریایی منتظر است. چنین است سرگذشت نویسنده سرگشته امروز. راوی، سفر خویش را میان واقعیت و تخیل آغاز میکند و به 1400سال پیش نقب میزند و همراه پسران «اثیب یمانی» میشود که در زمانه موج میزنند و در سفر عشق پای میفشرند تا…»به همین مناسبت خانم فاطمه ترکاشوند یادداشتی درباره این کتاب نوشته و در اختیار «صبحنو» قرار داده است: آیین پیادهروی اربعین در سالهای اخیر دستمایه خاطرهنگاریها و سفرنامهنویسیهای بسیاری قرار گرفته اما شاید کمتر کتابی به این حرکت عظیم به عنوان موجودیتی بیبدیل برای خلق داستان نگاه کرده باشد؛ خلأیی که رمان تازهچاپ «ستون 1453» توسط انتشارات کتاب جمکران، انصافاً به خوبی از پس پرکردن آن برآمده است؛ آن هم با قلم نویسندهای که رویکردی منحصربه فرد به تاریخ دارد.دکترای تاریخ تشیع دارد اما اغلب او را با ادبیات کودکونوجوان میشناسند. به تاریخ اسلام سفر میکند اما رهاورد سفرش در زمان، پاسخ به مسائل روز جامعه کنونی است. علتی که شاید ساختار رفت و برگشتی روایت او را در دو اثر آخرش «چابکسوار» و «ستون 1453» توضیح دهد. «مسلم ناصری»، به تاریخ بهعنوان مادهخام داستانپردازی نگاه میکند و این نگرش تنها به پشتوانه اطلاعات گسترده تاریخی و پژوهشهای دستاول شخصی داستاننویس، پذیرفتنی میشود. هرچند تخیل، خمیرمایه داستاننویسی است اما در گونه رمان و داستان تاریخی، هر نویسنده و متعاقباً خوانندهای، با چالش میزان سازگاری تخیل و واقعیت روبهرو میشود.در رمان «ستون 1453» این چالش ضرب در دو میشود! چرا که روایت از یک سو به سمت تاریخ کشیده میشود و از سوی دیگر، به سمت واقعیتی کنونی و همگانی که خواننده از نزدیک آن را تجربه یا دستکم تماشا کرده است.
شاید به همین علت باشد که راوی فقید یادداشتهای روزانه این رمان هم در فضای خیالی یا حتی مالیخولیایی، مدام میان راهپیمایی اربعین و گذشتهای در 14قرن پیش، پس و پیش میشود و به مرور، زمان و حتی مکان خودش را هم گم میکند.«دو برادر نگاهی به هم میکنند. گویی میل ندارند چیزی بگویند. گوشیام را درمیآورم و میگویم: شاید بتوانم با او تماس بگیرم تا زودتر پیدایش کنیم. وقتی صفحه گوشی را روشن میکنم خم میشوند و با ترس به آن زل میزنند. از آنها شماره میخواهم که عقب عقب میروند و متوجه میشوم که نهتنها از حرفهای من چیزی نمیفهمند بلکه ترسیدهاند…»
راوی، نویسندهای است که تاریخ را خوب میشناسد. درس طلبگی خوانده اما از رفتارهای برخی مبلغان ملبس، دل خوشی ندارد. راوی، مثل مسلم ناصری در کتاب «باغ طوطی»، در روزمرهنویسیهایش از پیادهروی اربعین، مسأله ایرانی-عربی را از عمق تاریخ اسلام و در گستره جغرافیایی عراق تا ایران، «مسأله» میداند و در خلال داستان، ضمن طرح این مسأله، از آن عبور میکند. از برخی رفتارها گلایه دارد و از بعضی چیزها به شوق و اضطراب میآید و نفسبند میرود. «هرگز فکر نمیکردم سفری به قرن نخست هجری داشته باشم. چشمانم را میبندم.
با ناباوری میپرسم: «شما پسران اثیب هستید؟!»رمان «ستون 1453» علاوه بر کشش پر تخیل داستانی، نمونه موفقی از مسألهشناسی در رویکرد به تاریخ است. برای خوانندهای که به دنبال درک معنا و حس پیادهروی اربعین است، بدون شک میل راوی این کتاب به کنجکاوی در گوشهوکنار کوچههای هزارساله نجف، تفحص در برش کوتاهی از زندگی دو شخصیت در دوران خلافت امیرالمؤمنین؟ع؟ و مفصل قرار دادن واقعهای سترگ که شخصیتهایی را از پیش و پس از عاشورا
و از صحراهای یمن تا بیابانهای قم به هم میرساند، جذاب و دنبالکردنی است؛ حتی اگر بپذیریم که داستان، به مقدار بیشتری از تعلیق و ارضای حس جستوجوگری مخاطب نیاز دارد.
شخصیت تودرتو و انزواطلب راوی در عین کنجکاویاش در جزئیات، آن هم در چنین روایتی که بیشتر در گونه سوررئال و جریان سیال ذهن جای دارد تا رئال، حاوی فرصتهای بزرگتری برای خلق رمانی ویژه در نوع خود است اما ناصری ترجیح میدهد نیمه نخست داستان را عمدتاً به همجوشی شخصیت داستانش با جهان بیرون اختصاص دهد و در نیمه دوم، درست مثل مردِ روی طرح جلد کتاب که درونش کاروانهایی از عمق تاریخ تاکنون در جهت مخالفی در حرکتاند، خواننده را غرق در جهان درونی قهرمانش کند.جهانی که پر از تاریخ است و در عین حال با چیزی بیشتر از واقعنگاری به روش تاریخنویسان پر شده است؛ با خیالی مملو از مصیبتی بزرگ که زمان و مکان را درنوردیده و در نهایت سرنوشت شخصیت اصلی را نیز به شکلی غیرمنتظره رقم میزند
برشی از کتاب:
در نجف سرگذشت اثیب و پسرانش را خوانده بودم؛ یعنی سه شب در زیرزمین مهمان پدر این دو جوان بودهام. زهی عالم بیخبری! وقتی رفته بودم به زیارت پدرش، سرنوشت او را بر تابلویی خوانده بودم و حالا در عالم واقع با پسرانش روبهرو شدهام.
سری تکان میدهم، ولی نمیتوانم حرفی بزنم. شگفتی من از آن دو بیشتر است. وقتی به خود میآیم که دو جوان تابوت را روی جهاز شتر بستهاند و میخواهند راه بیفتند. بهسختی بلند میشوم و در کنارشان میایستم.
پسر کوچکتر که گویی ترسیده، به چشم جاسوس نگاهم میکند. کولهپشتیام را جابهجا میکنم و میگویم: «میدانید ما با فاصلۀ چند قرن همدیگر را میبینیم؟» آهسته زمزمه میکنم: «از زمانی که شما راه افتادهاید اتفاقات بسیاری رخ داده.»
برادر بزرگتر با ناراحتی میگوید: «به گمانم تو جنی، وگرنه از کجا اسم پدر ما را میدانی؟»
سرم را پایین میاندازم. اشک در چشمانم حلقه میزند و میگویم: «چند روز است که من برای زیارت پسر دوست پدرتان در راهم.»
– یعنی تو هم میخواهی او را ببینی؟
اشک بر گونههایم جاری میشود. صورتم هنوز خیس است و لبهایم ترک برداشته. با اندوه برایشان شرح میدهم که پس از دفن پدرشان بر فراز تپۀ صفا، دوست او چگونه در مسجد ضربت خورد و کشته شد. بعد از پسرانش میگویم که چگونه به شهادت رسیدهاند. آنها با ناباوری همانطور که به شترها تکیه دادهاند اشک میریزند.
– اگر راست میگویی ما را ببر تا ببینیم.
و من از زیر چشم به دو جوان مشتاق نگاه میکنم. از سویی میخواهند پیکر پدر پیرشان را به دوستش برسانند و از طرفی دوست دارند بدانند که پسر دوست پدرشان چه سرنوشتی داشته است.
با صدایی به خود میآیم.
– کمک کنید. این آقا در تب میسوزد. دارد با کسی حرف میزند. فکر کنم هذیان میگوید.